نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید ( 398 )
ســوره 2 : بقـــره ( مدنی )
( 286 آیه دارد ـ جزء اول ـ صفحه 1 )
( قسمت دهــم )
تــاج کرامــت
بسم الله الرحمن الرحیم
31 ـ وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَــةِ فَقَـــالَ أَنبِئُــــونِی بِأَسْمَــــاء هَـــــؤُلاء إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ
خداوند نام های همه چیزرا به آدم آموخت آن گاه آن ها را بر ملائکه نمود
و گفت نام این چیزها را بمن بگوئید، اگر راست می گوئید که شما از آدم به خلافت سزاوارترید
.
( جزء اول ـ صفحه 6 )
32 ـ قَالُواْ سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا
إِنَّکَ أَنتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ
گفتند : خداوندا ؛ تو پاکی و بی عیبی ما را دانش نیست جز آنچه بما آموخته ای
توئی دانای راست دانش و راست کار
.
33 ـ قَالَ یَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ
وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ
خداوند گفت : ای آدم نام های چیزها را به فرشتگان خبر کن،
پس چون آنان را بنام های شان آگاه کرد خداوند به آنها گفت :
آیا بشما نگفتم که من نهان ها و پوشیده هائی که درآسمان و زمین است میدانم
و نیز آنچه شما مینمائید و پیدا میدارید و آنچه را که نهان میدارید همه را میدانم!
34-وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ
إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ
هنگامی که ما به ملائکه گفتیم آدم را سجده کنند، پس همگی سجده کردند جز شیطان
که سر وازد و برتری جست و در علم خداوند از کافران بود.
از عارفی پرسیدند:
آدم و ابلیس هر دو در بهشت گناه کردند،
چه شد که آدم بخشوده و ابلیس ملعـــــون شد؟
گفت: گناه آدم از شهوت بود
و گناه ابلیس از عجب و تکبـــــر
که نزد خداوند بخشش پذیر نبــــــود.
35 ـ وَ قُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ
وَ کُلاَ مِنْهَارَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا
وَ لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الْظَّالِمِینَ
گفتیم ای آدم با جفت خویش در بهشت بنشین
و ازان بخور بناز و خوش و آسان هر جا که بخواهید
ولی نزدیک این درخت مگردید
که اگر از آن درخت بخورید از ستم کاران بر خود باشید
راجع به آفرینش آدم و حـــــوّا نوشته اند:
چون خداوند آدم را از خاک آفرید
و روح خو در او دمید،
و چون در بهشت تنها به سر میبرد!
وحشت زده شد
و خواب بر او چیره گشت،
در آن حال خداوند حوا را از پهلوی چپ او آفرید
بی آنکه بری آدم رنجی باشد!
پس چون بیدار شد
زنی زیبا را در کنار خود دید،
پرسید تو کیستی؟
گفت: من جفت تو و همسر تو هستم !
و خدا مرا آفرید تا مونس تو باشم!
و تو به من آرام گیری!
گویند چون آدم جویای حال حوا شد
از این جهت همیشه
خواستگاری زناشوئی از سوی مرد است نه از سوی زن!
آن گاه حوا هوس گردش در باغ بهشت کرد
و آدم را گفت مرا دعائی کن
که خداوند رفیقی و دمسازی به من دهد
که در باغ بهشت با او گردش کنم!
آن گاه خداوند سیمرغ را فرستاد
تا با حوا گردش کند!
در آن هنگام بود که فرشتگان دانش آدم را آزمایش کردند
و پرسیدند با تــــــــو کیست؟
گفت: زنی است
پرسیدند نامش جیست؟
گفت حـــــــــوّا،
پرسیدند به چه معنی است؟
گفت: چون از زنده (حی) آفریده شده!
پرسیدند او را دوست داری؟
گفت آری!
از حـــــوا پرسیدند که تـــــــو آدم را دوست داری؟
گفت نــــــه!
در صورتی که درجه دوستی او از آدم بیشتر بود
و از این رو است که میگویند :
زنان به همسر خود در دوست داشتن ،
حقیقت را نمی گویند.
جلیل است و جبار خدای جهان و جهانیان،
کردگار نامدار نهان،
نه بر دانسته خود منکر،
نه از بخشیده خود پشیمان،
ابلیس را از آتش آفریند و در بهشت او را جای دهد!
مقرّبان حضرت را به طالب علمی پیش وی فرستد
با این همه مقام ومرتبت،
رقم شقاوت بر وی کشد
و زنّار لعنت بر میان وی بندد!
و آدم را از خاک تیره برکشد
و فرشتگان بالا را جمــــــال پــایــه تخت او کند
و کسوت عــــزّت بر او بپوشاند
و تـــــاج کرامـــــت برفــــــرق وی نهد
و به مقربان حضرت فرمان دهدکه او را سجده کنند!
در آثار و کتاب ها آمدهکه :
خداوند جبرئیل و میکائیل را
که فرشتگان مقربند فرمود
تخت آدم را برگیرید و به آسمان ها برگردانید
تا همه شرف و منزلت او را بدانند،
آنان که برخلاف او اعتراض کرده بودند
تخت آدم را بر عرش مجید نهادند
تا فرمان سجود آمد
همه فرشتگان آمدند
و در آدم نگریستند،
همگی محــــو جمــــــال او شدند!
رویی که خــدای آسمــان آراید
گر دست مشّـاطـه را نبینـد شـاید
جمالی دیدند تـــــاج بر سر،
حلّــــــــــه بر ســـــر،
تراز عنایت بر آستین عصمت،
که این مزیت تــــــاج،
اشارت است به آفرینش آدم به صورت خدایی،
و حلّه به آفرینش از روح خداوندی،
و مورد عنایت از محبت خداوندی!
هرچنـد غریبیــم و دل اندر وائیم
ما چـاکـر آن روی جهـان آرائیم
گویند وقتی ابلیس به آدم رسید او را گفت:
بدان که تـــــــو را روی سپید دادند
و مـــــــــا را روی سیـــاه،
غرّه مشو که مثال ما همچنان است که
باغبانی درخت بادام در باغ نشاند
تا آن درخت به برآید و آن را بفروشد،
یکی را مشتری، خداوند شادی باشد
و یکی را، خداوند مصیبت،
آن مشتری مصیبت زده بادام ها را روی سیاه کند
و بر تابـــــــوت مرده باشد!
و خداوند شادی او را با شکر آمیزد
و هم چنان سپید روی بر شادی خود نثار کند،
ای آدم آن بادام سیاه که سر تابوت ریزند مائیم
و آن چه بر سر شادی نثارند دوست تو است
اما دانی که باغبان هر دو یکی است!
و هر دو آب از یک جوی خورده ایم،
اگر کسی را کار با گُل افتد گُل بوید
و اگر کسی را به خار باغبان افتد خار در دیده زند!
گفتم که ز عشـق همچـو مـویت باشم
همـواره نشستـه پیش رویت باشــم
اندیشه غلط کــردم و دور افتـادم
من چاکـر پاسبـان کـویت باشـم
ولادت با سعادت پنجمین خورشید
آسمـــــان ولایت
امام محمّد ابن علیٍّ الباقر علیه السلام
بر شما و همه ولایتمداران مبارک
موضوع :